محمد جواد توی ماشین بابا
یه روز وقتی بابای محمد جواد کلاس داشت ومی خواست محمد جواد رو بیاره خونمون ما هم خونه خواهرم بودیم وهماهنگ کردیم که با بابای محمد جواد بیاییم وقتی سوار ماشین محمد جواد اینها شدیم دیدیم که بله محمد جواد بغل مامانش نشسته وخاله هم اون روز سری بعداز ظهر بود رفتیم که خاله رو بزاریم جلوی مدرسه وسپس به طرف خونه به راه افتادیم هرچه کردیم پشت پیش ما نیومد که بشینه وخودش تنهایی اون جلو لم داده بود البته کمربند ایمنیش رو هم بسته بود گفتم ازش عکس بندازم که تا وقتی که بزرگ شد بدونه که مامان وبابا چه زحمتهایی براش کشیدند.
آفتاب به پاهاش میزد ومحمد جواد پاهاش رو تکون میداد گرمای آفتاب رو حس می کرد
وقتی رسیدیم خونه توی ماشین خوابش برده بود وقتی بغل کردیم بیدار شد وطبق معمول شروع کرد به گریه کردن ما هم خرید کرده بودیم برای خونه وسرش رو با خریدهامون گرم کردیم .
اونقدر بازی کرد که یواش یواش خوابش برد اون روز گریه نکرد